-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390 07:49
چقدر نبودم..... داشتم یک خانه برای خودم دست و پا میکردم.....ای بدک نیست ....پنجره دارد.....در دارد....تلفن دارد...دیوار دارد.... این روزها خیلی کار میکنم....ترسیده ام.... این چند ماهی که نبودم .....گیج بودم....ادرس خودم را از دیگران میپرسیدم......هیچ کس ادرس دقیقی به من نداد.....برای همین این قدر دیر رسیدم. و اما: اول...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 اردیبهشت 1390 19:51
ان قدر زن نیستم که مرا برای عاشقی به رسمیت بشناسی به جهنم. کودکم را عقب انداخته ام اجاره خانه ام سرما خورده است و هنوز جنگلی که ابستنم را نزائید ه ام باید این شعر را متقاعد کنم که با من برقصد چقدر سرم شلوغ است داشتی چه میگفتی؟ شنا کردن در ابهای ازاد؟ نه نمیفهمم حالا تو فکر میکنی این جلبک ها که تمام منافذ پوست مرا بسته...
-
پت پتم
سهشنبه 6 اردیبهشت 1390 19:38
از زیر سیگاری خانه ام دور میشد تختم درد میکشید خماری پوست تنش را تاب نداشت ملافه اش را به من داد تا باره باره اش کنم. از پیراهنش برسیدم: نمیخوادم؟ لهجه ام را نفهمید افتاد توی ماشین لباس شویی به پیراهنش گفتم: پت پتم خیلی بومی بودم لهجه ام را نفهمید توی ماشین لباس شویی گیج میرقصید میخواستم بخوابم زیر سایه درختی که روی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 آبان 1389 18:58
1_جمعه ی گذشته تولدم بود.روز وحشتناکی بود. 2_روز وحشتناکی بود. 3_وحشتناکی بود. 4_بود.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 مهر 1389 10:55
دیشب بیمارستان بودم......هی بالا اوردم.....سنگهای ته چاه های عمیق درونم را .........بالا اوردم.... حالا برگشتم خونه ی ننه و بابام. خونه ی خودم رو فروختم.مفت فروختم. . . .زمستون داره میاد........من و جوجم داریم از این شهر میریم.چه فرقی میکنه کجا؟ همه جا مثل همه....
-
میدونی؟
دوشنبه 12 مهر 1389 13:58
۱ـامتحان وکالت دو مرحله ای شده.تستی و تشریحی. من به شدت استرس دارم. ۲ـبه نظر شما از جمله های عاشقانه خنده دار تر چیزی هست؟ ۳ـشمعدونی هام قد کشیدن....... ۴ـخلوتم...... ۵ـیه دوست صمیمی داشتم که هزار سال بیش از به دنیا اومدنم دیده بودمش و توو تمام این هزارو سی سال اسمشو به من دروغ گفته بود.نمیدونم میتونم ببخشمش یا نه.......
-
فراموشی در کافه تهران
دوشنبه 12 مهر 1389 13:25
۴۲٪برای فراموشی کافی نیست باید خودم را از ارتفاع بلندتری برت کنم به سلامتی او که به من خیانت کرد.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 مهر 1389 21:06
بگذار کسی نداند از رکسانا بر من چه گذشت.......
-
گفت....بمیر......مردم
دوشنبه 29 شهریور 1389 15:54
.....هم جور به که طاقت شوقش نیاوریم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 مرداد 1389 00:54
سر گله گذاری ندارم اگر از تکه های زخمی روحم که بگذریم و زمستانی که بر موهایم به برف نشسته است واین استخوان درد لعنتی که راحتم نمیگذارد و میگرنی که در رگهای سرم میدود به حمد الله قلبم هنوز سالم است و میداند برای که میتپد.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 مرداد 1389 13:42
تمام شب را غلت میزنم درد توی استخوانهایم تیر میکشد به امام حسین ترک تو هزار بار از هر مرفینی سخت تر است. +++ با کفش پاشنه بلند نمیتوانم سگ دو بزنم من کار دارم به اندازه جرینگ جرینگ کلید هایی که از ان ...... وقت ندارم خلخال بپوشم یعنی همینطوری معلوم نیست بندری ام؟ کم شر جی ام؟ کم سوخته ام؟ کم لرزیده ام؟ +++ گریه و سرمه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 تیر 1389 01:41
سیاوش اینجاست.فقط برای دو روز.تمام دیشب نخوابیدم.داشتم به صورت معصومش که روی تختم خوابیده بود نگاه میکردم.نمیتوانستم نقش یک زن محکم را بازی کنم.....های گریه کردم..... . گاهی قدرت بخشیدن ندارم.........
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 تیر 1389 01:28
.............................................................................................................برگشتم.
-
این شعر یکی از دوستامه که مرد.
سهشنبه 8 تیر 1389 00:04
یاد تو راه میرود در رگهای سرم هر روز پیاده میشود در مغزم تیر میکشد در استخوانهایم ببین چگونه براشفتهایام که از همسایه آدرس خانهام را میپرسم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 تیر 1389 23:33
۱.من دارم چند روزی میرم کیش.شدیدا به تنهایی احتیاج دارم. 2.باید یه جوراب سفیدبخرم. 3.البته بخاطر خریدن جورابه نمیرم کیش.میخوام چند روز موبایلمو خاموش کنم ...کتاب بخونم... روی ماسه های نرم دراز بکشم....بنویسم....پاره کنم....برای خودم هدیه بخرم....غذاهای دریایی بخورم.....ماشعیر بدون الکل بخورم... فراموش کنم..... و دست...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 تیر 1389 16:45
عاشقتم الزایمر ....مبتلام کن.
-
تنهایی
شنبه 5 تیر 1389 16:36
یه دوستی داشتم میگفت:تنهایی یه افق جدیده به زندگی.اسمش بود:خیلی دور خیلی نزدیک. یه دوست دیگه هم داشتم تمام کودکیش تنهایی کشیده بود .همیشه میگفت: سایه مث سگ تنهام.لعنت به این تنهایی سگی.چند روز بیش ازدواج کرد خوشبخت شد.نمیدونم الان نظرش در مورد تنهایی چیه؟ یه دوست دیگه ای هم داشتم که به شکل عارفانه ای تظاهر به تنهایی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 خرداد 1389 00:05
صبوری میکنم ......تا ماه صبوری میکنم......تا کوه صبوری میکنم .....تا تو
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 خرداد 1389 01:03
خو.....من ۳۰۰ کیلومتر رانندگی کردم به عشق دیدن سیاوش..... نذاشتن ببینمش. نتیجه: ۱-با براید غراضم دو ساعته از اون شهر برگشتم. ۲-قلبم مثل مواد مذاب توی رگهام بخش شد. ۳-چشمای سیاوش نمیذارن بخوایبم. ۴-تف تو این مملکت با قانونای مزخرف و عوضیش. ۵-امروز رفتم شاه نعمت الله یه تسبیح سنگی خریدم. ۶-نظرتون چیه من یه اسلحه بخرم؟...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 خرداد 1389 02:02
۱-فردا میرم سیاوش رو ببینم. ۲-دوستم نامزد کرده با جدیت تمام.هیچ ادمی رو تا حالا ندیده بودم اینقدر جدی نامزد کنه.خوشحالم واسش ۳-میخواستم دف بزنم....استعداد نداشتم گذاشتمش کنار...... ۴-شونه هام دیگه سنگین نیست. ۵-هنوز عاشقم.....سخت. ۶-امشب موهامو رنگ کردم...سیاه....سیاه برکلاغی..... ۷-امروز عصر ۲ ساعت اسکیت کردم.....ای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 خرداد 1389 23:56
بیا تا برایت بگویم که تنهایی من چه اندازه بزرگ است...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 خرداد 1389 23:51
یه مدتیه از سیاوشم خبر ندارم حتی نمیتونم باهاش تماس تلفنی داشته باشم.....دلتنگم.....بد.... میشه یه روز یادش بره که چقدر عاشقشم؟ هی.... تکه تکه ام.....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 خرداد 1389 00:20
دلم تنگه سیاوش.دورت بگردم....چقدر زندگی بیرحمه....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 اردیبهشت 1389 23:21
شکستن را میدانستم از تو چیز تازه ای میخواستم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 اردیبهشت 1389 23:18
چقدر کار دارم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 اردیبهشت 1389 23:17
ازارم میدهی از تو به تو بناه میبرم دیگر هیچ جای امنی را نمیشناسم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 فروردین 1389 13:16
میخواستم برای تو چیزی...........ولی نشد.
-
برای سی سالگی ام
شنبه 7 آذر 1388 01:12
سی سالگی ام بد مستی در میاورد شمع ها را فوت نمیکند و از هندی که نرفته است بر میگردد پاهای سی سالگی ام زخمی ست.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 آذر 1388 01:09
من مادر هفت پسرم که در مرز های خانه ام سپیدار میکارند برایشان شام میپزم و شراب میریزم وقتی که از قایق رانی با اشوری ها بر میگردند برایشان شام میپزم و شراب میریزم وقتی که از سمفونی جنگی برای ازادی خسته و پیروز بر میگردند زخم هاشان را با شراب و اتش میبندم و برایشان لالایی بابلی میخوانم من مادر هفت پسرم که هنوز به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 آذر 1388 01:04
باید یک بندر ته چشمهات سوخته باشد تا بتوانی به روانشناست بگویی:عاشق شده ام لطفا یک ارامبخش قوی برایم تجویز کنید.