اتاقی از ان خود

هرگز کسی چنین فجیع به کشتن خویش بر نخاست که من به زندگی نشستم.............

اتاقی از ان خود

هرگز کسی چنین فجیع به کشتن خویش بر نخاست که من به زندگی نشستم.............

یک شعر از مانا اقایی

تمام شب کنار برج ها منتظر مى مانم
صندلیهاى شکسته از آن من نیستند
اگر آهسته صدایت مى کنم
نمى خواهم ستاره ها بریزند
آخر سقفى سراغ ندارم
که زیر آن دستهایت را بگیرم و گریه کنم
یا تا سپیده به تو چشم بدوزم
و نترسم که از شب چیزى کم شود
تو از نزدیک ترین کهکشان به فکر منى
من دور از چشم ستاره دوستت دارم
اما اگر قرار بود میان دستهاى تو پیر شوم
دلم مى خواست خطوط تنت را
با پلکهاى بسته نوازش کنم
از رگ هاى برآمدهء پیشانى ات
تا طرح محجوب گونه ها بروم
از سینه ات که آشناست
به دستها برسم که پشت کمر از یاد برده اى
چرا باید نامت را می پرسیدم
پیش از آنکه به بوى پیراهنت خو کنم؟
مرگ اگر لب هاى تو را داشت
شاهرگ هاى مرا
زودتر از اینها به بوسه اى مى گشود
بعد سرخ ترین گل هاى جهان را تا ابد
کنار تخت خالى من نگه مى داشت.
نظرات 4 + ارسال نظر
همسایه جمعه 6 اردیبهشت 1387 ساعت 12:27 ق.ظ http://www.manbito.blogsky.com

سلام
وبلگتون سرشار از کلمات واژه ها و ترکیب های جدید هستن
خوشحالم که امشب اینجام
یا علی

گاری کوپر جمعه 6 اردیبهشت 1387 ساعت 02:57 ق.ظ

چمدانت را بستی

مرگ ایستاده بود

ونفسهایم را می شمرد.....

گاری کوپر شنبه 7 اردیبهشت 1387 ساعت 01:23 ق.ظ

یادت باشد جهان به کلمات قصار تو احتیاج دارد...

گاری کوپر یکشنبه 8 اردیبهشت 1387 ساعت 12:13 ق.ظ

بر سنگ گور من بنویسید:

یک جنگجو که نجنگید...

اما شکست خورد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد