سیاوش اینجاست.فقط برای دو روز.تمام دیشب نخوابیدم.داشتم به صورت معصومش که روی تختم خوابیده بود نگاه میکردم.نمیتوانستم نقش یک زن محکم را بازی کنم.....های گریه کردم.....
.
گاهی قدرت بخشیدن ندارم.........
.............................................................................................................برگشتم.
یاد تو راه میرود در رگهای سرم هر روز
پیاده میشود در مغزم
تیر میکشد در استخوانهایم
ببین چگونه براشفتهایام
که از همسایه آدرس خانهام را میپرسم
۱.من دارم چند روزی میرم کیش.شدیدا به تنهایی احتیاج دارم.
2.باید یه جوراب سفیدبخرم.
3.البته بخاطر خریدن جورابه نمیرم کیش.میخوام چند روز موبایلمو خاموش کنم ...کتاب بخونم... روی ماسه های نرم دراز بکشم....بنویسم....پاره کنم....برای خودم هدیه بخرم....غذاهای دریایی بخورم.....ماشعیر بدون الکل بخورم... فراموش کنم.....
و دست خودمو بگیرمو بلند ش کنم.و خودمو بخاطر همه ی اشتباهاتم ببخشم.
یه دوستی داشتم میگفت:تنهایی یه افق جدیده به زندگی.اسمش بود:خیلی دور خیلی نزدیک.
یه دوست دیگه هم داشتم تمام کودکیش تنهایی کشیده بود .همیشه میگفت: سایه مث سگ تنهام.لعنت به این تنهایی سگی.چند روز بیش ازدواج کرد خوشبخت شد.نمیدونم الان نظرش در مورد تنهایی چیه؟
یه دوست دیگه ای هم داشتم که به شکل عارفانه ای تظاهر به تنهایی میکرد....اما اون حتی دروغگوی خوبی هم نبود.
دوستای دیگه ای هم دارم که یا تنهان یا فکر میکنن تنهان یااز تنهاییشون زجر میکشن یا باهاش حال میکنن.
من این روزها به شدت تنهام.....اما نه از تنهاییم زجر میکشم نه باهاش حال میکنم....من متحیرم.