اتاقی از ان خود

هرگز کسی چنین فجیع به کشتن خویش بر نخاست که من به زندگی نشستم.............

اتاقی از ان خود

هرگز کسی چنین فجیع به کشتن خویش بر نخاست که من به زندگی نشستم.............

تاریکم

امده بودم

پا به پای دیوانگی های تو

جهان و تمام اتفاق های بزرگ و کوچکش را

درون یک استکان چای با تو سر بکشم

تو اما نامت را به من دروغ گفته بودی

+++

باید تو را از یاد میبردم

ماه  اما ماه نمیگذارد

به ماه نگاه میکنم

قلبم مثل رودی از اتش توی  سینه ام پخش میشود

به من نگاه میکنی

چادرم میافتد

موهایم روی شانه هایم میریزد

و تمام اهوان تنم به دشت میزنند

+++

جهان اصرار دارد که بزرگ شوم

و به دکمه های پیراهن زمین  فکر  نکنم

من اما سنگی کوچکم

درختی کوچکم

صخره ای کوچکم

و تمام این سالها به خاطر همین چیز های کوچک

خودم را از ارتفاع وحشتناک خودم پرت  نکرده ام

+++

ابستنم

بلند ترین کوه یخی سرزمینم را ابستنم

سیگارت را روی انحنای  شکمم خاموش کن

همان جا که شکوفه ای از درخت گیلاس چیدم و تو متولد شدی

+++

تاریکم

شعر های تاریک مینویسم

تمام دیشب

مثل یک کوچه ی تاریک پر از سگ بودم

و این همه مقدمه

یعنی دلم برایت تنگ شده است.

نظرات 2 + ارسال نظر
مهدی جمعه 27 فروردین 1389 ساعت 01:31 ب.ظ http://spantman.blogsky.com

خیلی قشنگ بود چند تا ترکیب عالی داشت که من حالکردم
یکی "سیگارت را روی انحنای شکمم خاموش کن"
که خیلی عالی بود و "جهان و تمام اتفاق های بزرگ و کوچکش را

درون یک استکان چای با تو سر بکشم"
ببخشید من اشتباه کردم الان که یکباره دیگه خوندم دیدم همش فوق العاده قشنگه
امیدوارم اونی که دلت براش تنگ شده قدر دلتنگیه یک شاعر و بدونه

مهدی پنج‌شنبه 2 اردیبهشت 1389 ساعت 11:35 ب.ظ http://spantman.blogsky.com

سلام خیلی قشنگ بود من بارها و بارها خوندمش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد