سیاوش اینجاست.فقط برای دو روز.تمام دیشب نخوابیدم.داشتم به صورت معصومش که روی تختم خوابیده بود نگاه میکردم.نمیتوانستم نقش یک زن محکم را بازی کنم.....های گریه کردم.....
من اتفاقی با وبلاگ شما آشنا شدم. و خیلی از نوشته های قشنگتونو خوندم. راستش خیلی دوس دارم بدونم که آقاقی سیاوش چرا ازتون دورن؟ یعنی محل کارشون دوره ازتون؟ شعرها و دست نوشته هاتون خیلی قشنگ بود. منم خیلی دوست دارم مثل شما و آقای سیاوش عاشقی رو زندگی کنم.
من اتفاقی با وبلاگ شما آشنا شدم. و خیلی از نوشته های قشنگتونو خوندم. راستش خیلی دوس دارم بدونم که آقاقی سیاوش چرا ازتون دورن؟ یعنی محل کارشون دوره ازتون؟
شعرها و دست نوشته هاتون خیلی قشنگ بود.
منم خیلی دوست دارم مثل شما و آقای سیاوش عاشقی رو زندگی کنم.
سیاوش بسرمه
دارم چند دقیقه فکر می کنم که چی نظری بزارم ولی به این نتیجه رسیدم که نگفتن بهتر از گفتن است
حدیث حیف تو نه که خودتم مقصری و محکومی
حیف باباش م نه که مثل تو مقصره و محکومه
حیف سیاوش که تاوان شما دو تا رو می ده!