اتاقی از ان خود

هرگز کسی چنین فجیع به کشتن خویش بر نخاست که من به زندگی نشستم.............

اتاقی از ان خود

هرگز کسی چنین فجیع به کشتن خویش بر نخاست که من به زندگی نشستم.............

من

هر روز صبح چادر سیاهش روی بله های  اداره اش کشیده میشود.

وهر شب شرابش را با ترس   میخورد/در روشنایی کمرنگ یک شمع سفید کوچک.

ببین به چه روزی افتاده است

چشمانش شبیه اسب سرکشی است که به گاری بسته اند

اه...این همه دلیل کافی نیست که من امشب رگهای دست این زن را بزنم

و بگذارم تمام اسب های وحشی ی دربند چشمانش به کوه بزنند؟

++++

چه دیالوگ های جالبی که شنیده نمیشود

الف ـاین زن هنگام مرگ مست بوده است جنازهاش باید ۸۴ ضربه شلاق بخورد و سبس به خاک سبرده شود

ب ـصورتش زیر سم اسب های وحشی له شده است.

ج ـاین زن یک کرگدن حامله بوده است

+++

اکنون به سلامتی این جنازه مینوشم

چادر سیاهش را رویش بکشید

و بگذارید

بگذارید در سکوت

به شیهه ی اسب های وحشی گوش کند.

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی جمعه 27 فروردین 1389 ساعت 01:35 ب.ظ http://spantman.blogsky.com

نمی دونم چی باید بگم
تو فوق العاده ای
تو فوق العاده ای
تو فوق العاده خوب می نویسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد