اتاقی از ان خود

هرگز کسی چنین فجیع به کشتن خویش بر نخاست که من به زندگی نشستم.............

اتاقی از ان خود

هرگز کسی چنین فجیع به کشتن خویش بر نخاست که من به زندگی نشستم.............

این مطلب را از وبلاگ عباس معروفی برداشتم

شکست در بازی‌های فوتبال جام جهانی فاجعه نیست. فاجعه، کتک خوردن زن در خیابان‌های تهران است. فاجعه برآمدن باتوم از آستین پلیسیِ برخی زنان است. زنی که با باتومش دهان زنی را نشانه می‌رود، نمی‌داند که دهان خودش را خرد می‌کند؟ این باتوم از زیر کدام ردای مردانه و کدام قلدر درآمده که نمی‌فهمد شعله‌ی همین آتش دودمانش را بر باد می‌دهد؟

شکست در بازی‌های فوتبال جام جهانی تصویر دقیق کشور ماست، آینه‌ی تمام‌قد از نظامی فروپاشیده و بی‌برنامه، عکسی شش در چهار از چهره‌ی وحشت.

"آونگ خاطره‌های ما" از
تجمع اعتراضی زنان برای لغو قوانین زن‌ستیز در ایران چنین نوشته است: «اینقدر ذهنم آشفته شده که به سختی دارم می‌نویسم . من دختران گلی را دیدم که موهاشان در چنگ پلیس بود. من زنانی را دیدم که محکم و استوار جلو پلیس می‌ایستادند و کتک می‌خوردند! هر چه بیش‌تر متفرق‌مان می‌کردند بر تعداد پلیس‌ها افزوده می‌شد. یک جور اسپری می‌زدند که تا به حال ندیده بودم. نه رنگ داشت و نه پاشیدنش معلوم بود، فقط بوی رننده‌ای می‌داد که نفس کشیدن را سخت می‌کرد. خیلی‌ها دستگیر شدند و هیچ شرکت‌کننده‌ای نبود که باتومی بر سر و بدنش فرود نیاید. لاکردار انگار شوک الکتریکی می‌داد!»
آرش عزیز با عکس‌های بی‌نظیرش می‌گوید زن‌ها هم می‌توانند نامرد باشند. و نوشته‌ است:
«
تنم درد می‌کنه...
خیلی زیاد...
نه بابت اینهایی که تو عکس‌ها می‌بینید...
بابت اون چیزهایی که دیدم و عکسی ازش نیست...»
  

اگهی فروش

لطفادر صورتی که متقاضی خریدیک خانه بی پنجره بی همسایه با دیوارهایی بلند با اشپزخانه ای که تمام انرژی شما را میبلعد با حیاطی که فقط حق ندارید در ان لی لی بزنید و میتوانید هر چقدر که دلتان میخواهد بند رخت ببندید و هر چقدر که دلتان میخواهد ماشین بشویید و هر چقدر که دلتان میخواهد بنشینید و از تنهایی وحشتناکتان گریه کنید .خانه ای  با سیستم لباس شویی مدرن با هاله ای که به شما خانمهای محترم این قدرت را میدهد که که هر جنایتی را چه شرعی و چه غیر شرعی ببینید و تحمل کنید و صدایتان هم در نیایدو این ویژگی ممتاز این خانه  میباشد.شایان ذکر است که تمام هزینه ها بر عهده خریدار خانه میباشد و در عوض هر چیزی که در ان خانه بوده جا میگذارم غیر از چند عکس و یک سنگریزه که سخت به انها احتیاج دارم.

لطفا جهت شرکت در این مناقصه استثنایی با  این شماره تماس بگیرید:۰۰۹۸۳۴۱۸۳۳۲۷

Running through Jesús Rafael Soto's Penetrable Amarillo at the Museum of Fine Arts, Houston.پسرم امسال به مدرسه میرود.به مدرسه هایی که قرار نیست به او به درستی قدرت دیدن بدهد به مدرسه هایی که باید همیشه در انها فقط بگوید شما درست میگویید.به مدرسه هایی که که شخصیت او را نادیده میگیرد عشق او  را نادیده میگیرد فکر او را نادیده میگیرد.

احتمالا اگر قرار باشد به سربازی هم برود بیشتر از مدرسه اش ناراحت نمیشوم.

برایش کیف نو و لباس نو و قلم نو خریدم او خوشحال است من اما میدانم که با او چه میکنم و از خودم به شدت عصبانی ام که نمیتوانم  هیچ کاری بکنم.

 

من دارم اینجا تو ادمکا میمیرم ......تو داری برام از پریا قصه میگی

امشب  خیلی درب و داغونم

نه شهامت دارم اون چیزی که باید بنویسم .بنویسم و نه میتونم کله مرگمو بزارم و خفه شم و بخوابم.برای همین تصمیم دارم چرت و پرت بنویسم.

مثلا من تا به حال  توی وبلاگم ننوشته بودم چقدر ما کارانی دوست دارم و چقدر از شیر برنج متنفرم و یا اینکه من هیچ چیزی را توی دنیا اندازه کفش های اسکیتم و گردنبند سنگی ام دوست ندارم یا اینکه  نگفته بودم که من وقتی عصبی میشم مث سگ میخندم و یا اینکه پسر من عشقولانه ترین   موجود روی زمینه.........

خلاصه اینکه من خیلی ترسو ام که نمیتونم حتی توی وبلاگم خودم باشم.به نظر شما چرا من همیشه سردمه  دستام عرق میکنه و همیشه ماسکی رو به صورتو میزنم که دوستش ندارم؟حالا قضاوت با شما..................اره دقیقا همینطوره که تو فکر میکنی ..........اما بلند نگو .........نمیخوام بشنوم...........میخوام بخوابم..........نمیخوام بشنوم......میخوام ....نه نمیخوام........اینطوریه که دنیا زشت میشه دنیا گند زده میشه اینطوریه که هیچ چیز واقعی  نیست هیچ چیز حقیقی نیست و هیچ چیز قابل اعتماد نیست..............حالا از بحث اول دور نشیم اره از شیر برنج بدم میاد و از ..........................................

دلم یه اتاق تاریک و بی پنجره میخواد.........نور اذیتم میکنه..............صدا اذیتم میکنه.........تمام چیزهایی که به سختی به دستشون اوردم دیگه بودنشون اذیتم میکنه...من باید برم

کجا برم؟

حالا اگه عوض این همه چرت و پرت یه جمله نوشته بودم چه مرگمه تموم بود........نمیتونم.....

باز باید بنویسم که من از شیر برنج از یک صدا از یک دست و ازادکلن های شکلاتی از پلیس راه ازخنده ای که توی سرم میپیچه از ۷۷از ۷۹ ................اقم میگیره.

مهم نیست که شما هیچی نمیفهمید مهم اینه که من الان نمیتونم بخوابم و دارم از این بی خوابی مرگبار فرار میکنم

 مهم اینه که من بیدارم و کابوس نمیبینم.

مهم اینه که من توی رختخوابم نیستم و احساس میکنم که  زنده ام............اره از مرگ میترسمبرای اینکه من باید یک جای بخصوصی با یک ادم بخصوصی یک چای بخصوصی رو بخورم و اگه این کار مهم انجام نشه مرگ وحشتناکه.

شما شیر برنج دوست دارید؟

من بیدارم که کابوس نبینم .و حوصله نوشتن حرف های جدی هم ندارم.و جرات نوشتن حرف های واقعی را هم ندارم و برای همین یک عالمه حرف بی اساس نوشتم که شما مجبور نیستید انها را بخوانید و یا جدی بگیرید.