اتاقی از ان خود

هرگز کسی چنین فجیع به کشتن خویش بر نخاست که من به زندگی نشستم.............

اتاقی از ان خود

هرگز کسی چنین فجیع به کشتن خویش بر نخاست که من به زندگی نشستم.............

امشب  خیلی درب و داغونم

نه شهامت دارم اون چیزی که باید بنویسم .بنویسم و نه میتونم کله مرگمو بزارم و خفه شم و بخوابم.برای همین تصمیم دارم چرت و پرت بنویسم.

مثلا من تا به حال  توی وبلاگم ننوشته بودم چقدر ما کارانی دوست دارم و چقدر از شیر برنج متنفرم و یا اینکه من هیچ چیزی را توی دنیا اندازه کفش های اسکیتم و گردنبند سنگی ام دوست ندارم یا اینکه  نگفته بودم که من وقتی عصبی میشم مث سگ میخندم و یا اینکه پسر من عشقولانه ترین   موجود روی زمینه.........

خلاصه اینکه من خیلی ترسو ام که نمیتونم حتی توی وبلاگم خودم باشم.به نظر شما چرا من همیشه سردمه  دستام عرق میکنه و همیشه ماسکی رو به صورتو میزنم که دوستش ندارم؟حالا قضاوت با شما..................اره دقیقا همینطوره که تو فکر میکنی ..........اما بلند نگو .........نمیخوام بشنوم...........میخوام بخوابم..........نمیخوام بشنوم......میخوام ....نه نمیخوام........اینطوریه که دنیا زشت میشه دنیا گند زده میشه اینطوریه که هیچ چیز واقعی  نیست هیچ چیز حقیقی نیست و هیچ چیز قابل اعتماد نیست..............حالا از بحث اول دور نشیم اره از شیر برنج بدم میاد و از ..........................................

دلم یه اتاق تاریک و بی پنجره میخواد.........نور اذیتم میکنه..............صدا اذیتم میکنه.........تمام چیزهایی که به سختی به دستشون اوردم دیگه بودنشون اذیتم میکنه...من باید برم

کجا برم؟

حالا اگه عوض این همه چرت و پرت یه جمله نوشته بودم چه مرگمه تموم بود........نمیتونم.....

باز باید بنویسم که من از شیر برنج از یک صدا از یک دست و ازادکلن های شکلاتی از پلیس راه ازخنده ای که توی سرم میپیچه از ۷۷از ۷۹ ................اقم میگیره.

مهم نیست که شما هیچی نمیفهمید مهم اینه که من الان نمیتونم بخوابم و دارم از این بی خوابی مرگبار فرار میکنم

 مهم اینه که من بیدارم و کابوس نمیبینم.

مهم اینه که من توی رختخوابم نیستم و احساس میکنم که  زنده ام............اره از مرگ میترسمبرای اینکه من باید یک جای بخصوصی با یک ادم بخصوصی یک چای بخصوصی رو بخورم و اگه این کار مهم انجام نشه مرگ وحشتناکه.

شما شیر برنج دوست دارید؟

من بیدارم که کابوس نبینم .و حوصله نوشتن حرف های جدی هم ندارم.و جرات نوشتن حرف های واقعی را هم ندارم و برای همین یک عالمه حرف بی اساس نوشتم که شما مجبور نیستید انها را بخوانید و یا جدی بگیرید.

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد