از زیر سیگاری خانه ام دور میشد
تختم درد میکشید
خماری پوست تنش را تاب نداشت
ملافه اش را به من داد تا باره باره اش کنم.
از پیراهنش برسیدم:
نمیخوادم؟
لهجه ام را نفهمید
افتاد توی ماشین لباس شویی
به پیراهنش گفتم:
پت پتم
خیلی بومی بودم
لهجه ام را نفهمید
توی ماشین لباس شویی گیج میرقصید
میخواستم بخوابم
زیر سایه درختی که روی بازویش خالکوبی نکرده بود
از زیر سیگاری خانه ام دور میشد
بوی ادکلن و سیگارش به خانه اش بر می گشت
من خوابیده بودم
روی ملافه ی پاره پاره ی تختی که استخوان هایش درد میکرد.
سلام سایه
مرسی این شعرو خیلی دوس دارم
................. باز دهها بار نوشتم و خط زدم ؛چون اینبار نمیدانستم چه میخواهم بنویسم.....بقول خودت بدجوری
پت پتم........
شاید فقط کبوتر ها هستند
که پیشانی نوشت نامه های نانوشته را هنوز می خوانند
و می دانند
هیچ نامه ای را دیگر نمی برند
که مثل عشق می بازند
شاید کبوترها هستند
که می دانند تنها از دستِ گداها و کارتون خواب ها
شکم از عزا می توانند در بیاورند
که نان هیچ کس را نمی برند
و نمی بُرند
شاید کبوترها هستند
که کلونِ فولاد شبکه ی در حرم را هم
حریم خود می دانند
دری که همیشه فراز است
و ما سال هاست نمی دانیم
فراز به معنی بسته است یا باز
شاید کبوترها هستند
که دور از چشم آفتاب
در شبی از روزهای بهار
به همخوابی خواب های کلاغی بیدار می شوند
که توانِ تاوان همه ی حرم ها را
غار می زند
شاید کبوترها