ان قدر زن نیستم
که مرا برای عاشقی به رسمیت بشناسی
به جهنم.
کودکم را عقب انداخته ام
اجاره خانه ام سرما خورده است
و هنوز جنگلی که ابستنم را نزائید ه ام
باید این شعر را متقاعد کنم که با من برقصد
چقدر سرم شلوغ است
داشتی چه میگفتی؟
شنا کردن در ابهای ازاد؟
نه نمیفهمم
حالا تو فکر میکنی این جلبک ها که تمام منافذ پوست مرا بسته اند به من می ایند؟
دارم خفه میشوم
از اکسیژن به زندگی زیر زمینی ام نمیرسد
دارم خفه میشوم
از اکسیژن به این همه سیاوش که از تنم روییده است نمیرسد
دارم خفه میشوم
رگهایم متورم میشوند
رگهایم پاره پاره میشوند
من اسب میشوم
و تا جنون مرد میدوم
مرد دهانی میشود بزرگ
رویای شیرین انگشتانم را میخورد
میخورد به جمعه
میخورد به دیوار
بر نمیگردد
مرد بر نمیگردد.
سایه به شعر که برگرده با سیاوش که بر گرده یعنی روزهای بعد از این آفتابی ترن.
جنون شعرات همیشه برای منِِ دو دو تا چار تا جذابه!
خیلی منتظر بودم بروز بشی.شدی !حالا حتا بهانه ای ندارم منتظر بمانم.
بی بهانه قدم زدن نمی دانی چه حالی میده
خیال هایت زیباست مهربان و این خیلی مهم است اما زبان اترا باید بیش از این ورز دهی . شاد باشی
سلام خیلی ممنونم که به وبلاگم سر زدی اگه قابل میدونی همیشه ازین کارا بکن در مورد شعرات فقط میتونم بگم عالی و متفاوتند
درود...دارم خفه میشوم
از اکسیژن به زندگی زیر زمینی ام نمیرسد
دارم خفه میشوم
از اکسیژن به این همه سیاوش که از تنم روییده است نمیرسد
دارم خفه میشوم....زیبا بود حدیث عزیز...داریم خفه می شویم...مانا باشی شاعر...
زنان شهر می پوشند طلاهای گران اما
شرنگ پر شرو شور النگوی تو دیوانه ست