۱ـزری کاربخش راوری
فی البداهه افسرده است
و به هر چیزی و هر کسی که فکر میکند فی البداهه سیگار میکشد
یک روز هم فی البداهه دوز قرص های فلوکسیتینش را بالا برد
اما اکنون فی البداهه زنده است
و در ابارتمان کوچکی نزدیک فرودگاه زندگی میکند
تا شاید مسافری بلیط تهرانش را کنسل کند
او همیشه چای تازه دارد
و به نقطه ی نامعلومی خیره میشود
من نگران ریه های او هستم
او نگران هوابیمایی که از روی ابارتمانش میگذرد.
۲ـاسمش را نمیخواهم بگویم
او هیچ وقت بزرگ نمیشود
بسر بچه معصوم و متحیریست که کت و شلوار میبوشد
و سعی میکند جدی باشد
من فکر میکنم هر شب بتویش را روی سرش میکشد
و برای خیلی چیزها گریه میکند
یک بار سالها بیش که شهرداری درخت رو به روی خانه اش را قطع کرده بود
صدای گریه اش را شنیده بودنند
صدایش همیشه گرفته است
گویی تمام سیگارهای جهان را بیابی کشیده است
در ضمن او هرگز خانه ای نداشته و ندارد
در این ابیزود نمیتوانم هیچ ادرسی به شما بدهم
به هر درخت که بیغامتان را بدهید
قطعا به او میرسد
اگر یک روز کتابم را چاب کنم حتما ان را به او تقدیم میکنم
مثل چیزی شبیه به این:
تقدیم به مردی که بوی ریشه مرطوب درخت میدهد
۳ـراوی
راوی در همسایگی همان ابارتمان نزدیک فرودگاه در ابیزود یک زندگی میکند
راوی شهامت ندارد چیز بیشتری از خودش بگوید
راوی زنی است که میخندد
بله میخندد.
به خانه ی من بیا
گرسنه خوانی ست
شروح درد
در دستگاه افشاری
خوب توصیف می کنی سایه جان لطفان کتابت و چاپ کن
،اخه دختر دوستی با ادمی که از بی ثباتی
با فلوکسیتین دمخوره،از سایه بعیده،رهاش کن،رهاش کن...
ناراحت شدی که از دوستت انتقاد میکنم؟
سری به یخچال بزن.......