در یک زاویه تنگ /بر استخوانهایی ایستاده ام که از ان من نیست/مینشینم /در مانده تر از همیشه/و چیزی بر دیوارهایی مینویسم که هر لحظه جلو تر میایند:/من خوشبخت نبوده ام چرا که زبان نگشودم به گفتن انچه که دیدم/نمیتوانم به چشم های خودم نگاه کنم/من بدهکارم/به ضجه های زنان تازیان خورده سرزمینم/به کودکان فراموش شده ای که از ان سوی میزهای قانون دیده نمیشوند/به عرق شرمی که بر پیشانی مردان این شهر خشک شده است/من بدهکارم به مردانی که با انها تیر باران نشدم/به دیوارهایی که برانها مشت کوبیدم/به دیوارهای اتاقی که از ان من نبود/من بدهکارم به تمام اوازهایی که جرات خواندنشان را نداشتم/به کودکی که به این سیاره سیاه تبعید کردم/به خود بیچاره ام /که هرگز چنانکه شایسته انسان بوده است عاشق نبوده ام/من بدهکارم به عشق به شیدایی/ به دریاهایی که بر ساحل انها نرقصیدم/حالا بر حاشیه روز تولدم چه باید بنویسم؟ها؟تو بگو/این جنازه بدهکار و ترسو /چگونه میتواند تولدش مبارک بوده باشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
besiar ziba bood...