این یک شعر عاشقانه است
که قرار بود
سالها بعد که عاشق شدم نوشته شود.
چشمهایش:
خلیج فارس که نه اقیانوسی به رنگ میشی
که هنوز درهیچ کجای هستی کشف نشده است
و نگاهش:
یوزبلنگی
که از سالها قبل از تولدم در من دویده است
و لبهایش:
که احتمالا طعم سیگار میدهد
سنگین تلخ سرگیجه اور
و دستهایش:
که انگار نه هیچ روزنامه ای در دست گرفته است و نه اندام هیچ زنی را
شاید من اولین زنی باشم
که قرار ا ست در باره اندوه یک مرد چیزی بنویسد
و اندوهش:
شبیه سایه ایست که در کابوسهای شبانه من به هیچ چیز عادت نمیکند
شبیه سایه ای که به او سنگ میزنند
و او دستهایش را در جیبش میگذارد و سوت میزند
این شعر را سالها بعد که عاشق شدم تکمیل خواهم کرد
و یا شاید
سالها بعد
اعتراف کردم که چگونه سالها بیش عشقم را ............
خیلی قشنگ بود.
زیبا٬ جادار٬ مطمئن.
این شعر تو محشره دختر
در ضمن من هنوز هم باور نمیکنم که زنی پیدا شود و بخواهد اندوه مردی را بفهمد شعر گفتن از آن پیشکش
راستی حدیث جان خوبی که ایشالله؟
خانواده و بروبچ رو سلام برسون