اتاقی از ان خود

هرگز کسی چنین فجیع به کشتن خویش بر نخاست که من به زندگی نشستم.............

اتاقی از ان خود

هرگز کسی چنین فجیع به کشتن خویش بر نخاست که من به زندگی نشستم.............

من

یک رقم اعشاری کوچک بسیار کوچک

که باید

دردهای بزرگ بسیار بزرگ را بر دوش بکشد

تا تعادل یونیورز به هم نخورد.

 

من

که از این همه چیزهای سبید ابی قرمز خسته است

و میخواهدبنشیند یک گوشه دنیا

و شراب بخورد و موها یش را درباد.......

وجهان را بر چین دامنش سنجاق کند و در باد.......

 

من

که از اداره بر میگرددو سمفونی بتهون که نه

یکی از همین اهنگ های در بیتی را می گذاردو صدایش را بلندمی کند

تا صدای ..........

من

که سالها بر یک صندلی نشسته است

بی انکه رویش را برگردانده باشد

بی انکه به دور دستی نگاه کند

 

من

که از این همه صدا صدا صدا

خودش را از ساختمانی به خیابانی و از خیابانی به خیابان دیگری برت کرده است

من یاد گرفته است که بخندد

و راستش را که بگویم به اسرار بزرگی دست یافته است

یک روز به ستوه امد

بند کفشهایش را بست و به خیابان زد

 

به خیابان زد و دید

در خیابان هم هیچ اتفاق جدی نمیافتد

اما نه

مضحک بسار مضحکتر شاید

من باید بخندم

بله باید بخندم

من سالهای بسیاری گریسته ام

فکرش را بکنید بشت این ساختمانها میزها میکرفون ها

توی این خیابانها

چه چیزهای خنده داری که نمیتوانید ببینید یا بشنوید

 

من

که با قطعیت تمام اعلام میکند که قصد ندارد خودش را از هیچ ساختمانی به هیچ خیابانی

و از هیچ خیابانی به خیابان مهمتری برت کند

و با قطعیت تمام تصمیم گرفته است

به جای تمام انهایی که وقت ندارند

یا وقت دارند اما نگران چیزی هستند

بخندد

من

ترجیح میدهدباهایش را در شکمش جمع کند

و دستهایش را دور سرش

و یک دیازبام بخورد

و به جای تمام خانمها و اقایانی که بیدارند و کارهای مهمی انجام میدهند

بخوابد.

نظرات 4 + ارسال نظر
ج م سه‌شنبه 16 اسفند 1384 ساعت 04:04 ب.ظ http://www.daba.blogfa.com/

سلام
خیلی منتظر موندم تا دوباره خونه شما نو بشه
میدونستم حتما نو میشه برا همین آدرستون رو از حنجره مصلوب حذف نکردم

خیلی خوب خوب اومدین لذت بردم خیلی خوش اومدین...

سجاد جهانشاهی یکشنبه 21 اسفند 1384 ساعت 11:01 ق.ظ http://avangard.persianblog.com

انچه که در اینجا نوشته شده ننو شتن بزرگ بوده وبه نو عی سعی در شکست اقتصاد خواندن کرده است روایتی به سمت گسستن/مرسی لذت بردم...../بزودی با تجاوز اجازه وح شیانه است به روز میشم//خدا حافظ

داگماتیستیانوف یکشنبه 21 اسفند 1384 ساعت 02:49 ب.ظ

سلام علیکم.
اول از همه تغییر زبان شعریت رو تبریک میگم.
میدونی آدم همیشه در حال تغییر و تحوله. تجربه های آدمی هم همیشه رو به زیاد شدن دارن. پس یه جور تکامل داره اتفاق می افته. زبان آدمی نمود وجود آدمیه. اگه وجودت در حال تغییره پس زبونت هم باید نو به نو بشه. باید خونه تکونی کنه. از این گذشته زبونی که آدما رو احاطه کرده هم؛امروزش بادیروزش یکی نیست. پس خیلی وقت پیش باید از اون واژه ها کنده می شدی. اما حالا که کنده شدی باید حواست باشه دوباره برگشت نکنی. چون عادتهای قدیمی مثل اقوام آدمن. تو اگه ببری اونا نمی بْرن. ولت نمی کنن. یه مدت با زبان جدیدت تمرین کن.همه شعرها روی کاغذ نوشته نمی شن. تو لایه های گمشده ذهنت شعر بنویس. جای دوری نمی رن پیش خودتن.
این شعرت خیلی قشنگ بود. عالی بود.
فقط یادت باشه که شعر حتما نباید درباره چیزای گنده باشه. هیچ کس جرات نوشتن از چیزای کوچیک رو نداره. میترسن بقیه بگن: اٌه چه دغدغه های کوچکی. (آره همه دروغ میگن. میترسن.)
بعضی وقتا بزرگترین دغدغه های آدم یه چیزای خیلی ریزن. چرا نباید راستش رو بنویسیم؟
تو راست بنویس.
کلمه های گنده وجود ندارن.آدما گنده شون کردن. به کلمه ها اعتماد نکن. تو با کلمات رفتار خودت رو داشته باش. کشفشون کن تا بتونی باهاشون رفیق بشی. ادامه بده. داری درست میری.
دختر گلم زندگیت در چه حاله؟

داگما دوشنبه 22 اسفند 1384 ساعت 11:58 ق.ظ

من گوشیم حداکثر تا روز سه شنبه یا چهارشنبه میرسه. زنگ بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد