-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 مهر 1388 10:56
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی......
-
تاریکم
شنبه 25 مهر 1388 21:47
امده بودم پا به پای دیوانگی های تو جهان و تمام اتفاق های بزرگ و کوچکش را درون یک استکان چای با تو سر بکشم تو اما نامت را به من دروغ گفته بودی +++ باید تو را از یاد میبردم ماه اما ماه نمیگذارد به ماه نگاه میکنم قلبم مثل رودی از اتش توی سینه ام پخش میشود به من نگاه میکنی چادرم میافتد موهایم روی شانه هایم میریزد و تمام...
-
من و دوستام
دوشنبه 20 مهر 1388 10:19
۱ـزری کاربخش راوری فی البداهه افسرده است و به هر چیزی و هر کسی که فکر میکند فی البداهه سیگار میکشد یک روز هم فی البداهه دوز قرص های فلوکسیتینش را بالا برد اما اکنون فی البداهه زنده است و در ابارتمان کوچکی نزدیک فرودگاه زندگی میکند تا شاید مسافری بلیط تهرانش را کنسل کند او همیشه چای تازه دارد و به نقطه ی نامعلومی خیره...
-
عزیزو
دوشنبه 20 مهر 1388 10:00
گوشی تلفن را برمیدارم نه تو جواب میدهی نه ابسلوت ۴۰ درصد با طعم وانیل
-
من
دوشنبه 20 مهر 1388 09:58
هر روز صبح چادر سیاهش روی بله های اداره اش کشیده میشود. وهر شب شرابش را با ترس میخورد/در روشنایی کمرنگ یک شمع سفید کوچک. ببین به چه روزی افتاده است چشمانش شبیه اسب سرکشی است که به گاری بسته اند اه...این همه دلیل کافی نیست که من امشب رگهای دست این زن را بزنم و بگذارم تمام اسب های وحشی ی دربند چشمانش به کوه بزنند؟ ++++...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 دی 1387 20:08
تو صنم نمیگذاری که مرا نماز باشد.......
-
متن حقوق اساسی بشر کوروش کبیر
یکشنبه 8 اردیبهشت 1387 19:36
اینک که به یاری مزدا ، تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه را به سر گذاشته ام ، اعلام می کنم : که تا روزی که من زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد دین و آیین و رسوم ملتهایی که من پادشاه آنها هستم ، محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زیر دستان من ، دین و آئین و رسوم ملتهایی که من پادشاه آنها...
-
یک شعر از مانا اقایی
جمعه 6 اردیبهشت 1387 00:21
تمام شب کنار برج ها منتظر مى مانم صندلیهاى شکسته از آن من نیستند اگر آهسته صدایت مى کنم نمى خواهم ستاره ها بریزند آخر سقفى سراغ ندارم که زیر آن دستهایت را بگیرم و گریه کنم یا تا سپیده به تو چشم بدوزم و نترسم که از شب چیزى کم شود تو از نزدیک ترین کهکشان به فکر منى من دور از چشم ستاره دوستت دارم اما اگر قرار بود میان...
-
بگو که میخواهی ام
پنجشنبه 5 اردیبهشت 1387 07:34
بگو که میخواهی ام تا شاعر شوم بگو که میخواهی ام تا سنگینی خاکستر این سیاره رنجور را تاب بیاورم بگو که میخواهی ام بخاطر درخت بخاطر دریا بخاطر لمس تمام زیبایی های دنیا. بگو که میخواهی ام تا در برابرت زانو بزنم و بگویم: خوش حالم که زنده ام و فرصت دارم تا برای تو بمیرم.
-
تناسخ
پنجشنبه 5 اردیبهشت 1387 07:30
او در زندگی دو باره اش یک درخت خواهد شد. و یک پرنده روی شاخه هایش مینشیند و از همان روز نخست عاشق میشوند که مثل دوره ادم بودنشان وقت کم نیارند.
-
یک شعر از خودم
سهشنبه 3 اردیبهشت 1387 07:05
سرم شلوغ است دارم سی ساله میشوم کفش های پاشنه بلندو جدی میپوشم و برای کارشناسی ارشد حقوق تجارت و مدنی میخوانم مدل مو هایم هم خیلی فرق کرده گاهی با مداد جادویی رویاهای کودکی ام برای تمام زنان سرزمینم بالهای سپید میکشم 'و گاهی کفش اسکیتم را بر میدارم و پیست سر پوشیده و ناهموار شهر م را پا میزنم گاهی به کافی شاپ میروم...
-
ویسواواشیمبورسکا
سهشنبه 3 اردیبهشت 1387 05:23
هرچیز فقط یک بار اتفاق میافتد. فقط یک بار اتفاق میافتد هرچیز، نه بیشتر هرگز ، بدنیا آمدیم، پس نوآموزیم میمیریم بی آنکه کلام بدانیم. حتا اگر تنبلترین باشیم میان شاگردان جهان میرویم به کلاس بالاتر بی یاری کسی، در این سفر. هیچ روزی روزبعد نمیشود و نومیشود زمان همهی شبها، هر بوسه بوسهی تازهایست و تازهاند...
-
نامه ابراهاملینکلن به معلم پسرش
سهشنبه 3 اردیبهشت 1387 04:59
به پسرم درس بدهید او باید بداند که همه مردم عادل و همه آن ها صادق نیستند ، اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد ، انسان صدیقی هم وجود دارد . به او بگویید ، به ازای هر سیاستمدار خودخواه ، رهبر جوانمردی هم یافت می شود . به او بیاموزید ، که در ازای هر دشمن ، دوستی هم هست . می دانم که وقت می گیرد ، اما به او بیاموزید...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 اردیبهشت 1387 04:54
بخشیدن یک دشمن بسیار راحتتر از بخشیدن یک دوست است. «ویلیام بلیک
-
از کتاب چنین گفت زرتشت
سهشنبه 3 اردیبهشت 1387 04:49
آه ؛ ای مجنون مهربان ؛ زرتشت ! ای شیدای اعتماد ! تو همیشه همین سان بوده ای . تو همیشه با اعتماد به هر چیز هراسناک نزدیک شده ای . تو همیشه می خواهی هر غولی را بنوازی. هرم نفسی گرم و کمی موی نرم بر پنجه ؛ همین بس تا تو یکباره آمادهء عاشق شدن و به دام انداختن اش شوی. عشق خطری است در کمین تنهاترین کس. عشق به هر چیزی که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 اردیبهشت 1387 04:39
... آن چیز ها که ، هر چند می بایست رخ داده باشند ، اما ، گر چه با ور کردنی به نظر می رسد، هر گز رخ ندادند، مر گ نقطه پایانی بر تمام این تدارکات عالی می گذارد ویر جینیا ولف
-
این ترانه امسال روز ۸ مارس اجرا شد.
پنجشنبه 29 فروردین 1387 03:35
به دستی که شلاق مرگه به چشمی که فصل تگرگه به پرونده زرد پاییز که برگه که برگه همه اش برگ برگه به اعدام بارون بگو نه به تقدیر گریون بگو نه به این سال و ماه شکسته به این سقف ویرون بگو نه! به رسمی که سرزندگی نیست به فصلی که بارندگی نیست به تاریخ تلخی که توش زندگی نیست نه بگو نه بگو نه نه بگو نه بگو نه
-
سیمون دو بووار/فیلسوف رهایی زنان
پنجشنبه 29 فروردین 1387 03:29
سیمون دو بووار فیلسوف و نویسنده نامدار فرانسوی، صد سال پیش به دنیا آمد. او را مهم ترین زن روشنفکر قرن بیستم دانسته اند که نه تنها در فلسفه و ادبیات، بلکه در مبارزات اجتماعی زنان نیز جایگاهی بلند دارد . در زمانه ای که جامعه برای زنان، مرزهای محدود و معینی می شناخت، سیمون دو بووار یکی از نخستین زنانی بود که در زندگی،...
-
نقاشی های فریدا
پنجشنبه 29 فروردین 1387 03:15
-
فریدا امشب شرابم را به سلامتی تو سر میکشم
پنجشنبه 29 فروردین 1387 03:05
فریدا امشب گیلاسم را به سلامتی تو سر میکشم و به سلامتی تمام فریدا های سرزمینم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 فروردین 1387 02:07
ـ امشب دلم میخواهد فقط فحش و بد و بیراه بنویسم.به زمین به زمان به خود پدر سگم.به خود ناتوان و احمقم . ـ همیشه اول همه این ها را میگفت زن بعد خوابش نمیبرد گریه میکرد مث سگ گریه میکرد سرش را میگذاشت روی بالش و دلش میخواست هرگز بیدار نشود. ـ صورتم زیر ماسک دارد زخم میشود. - رژ صورتی به من میاید عزیزم؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 فروردین 1387 15:09
از صبح که بیدار شده ام /کارهای بسیاری کرده ام که فرصت نکنم خودم باشم/شسته ام پخته ام به مهمانی رفته ام و در مورد مسائل مهم سیاسی اظهار نظر کرده ام/از خودم میترسم از خودم که عاشق است /و حاضر است برای ان دو بال سپید هر هزینه ای بدهد/ نمیتوانی بفهمی از صبح که بیدار شده ام برای اینکه فرصت نکنم خودم باشم به چه طرز فجیعی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 فروردین 1387 17:11
عادت نمیکنم باید بر گردم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 فروردین 1387 17:08
نه از ان هفت تیر که به سویم نشانه گرفته ای میترسم/و نه ازسایه سنگینت/هراسم از این است که بمیرم و در شو باد های کهنوج نرقصم/تو بگو /چقدر البرز چقدر گلاشگرد چقدر زاگرس /باید تزریق کنم تا بتوانم در سرزمین شما بایستم؟/نه نمیترسم /خداوند حتما مرا یاری خواهد کرد /چرا که تمام دیشب را شراب خورده ام و شعر خوانده ام/و در تک تک...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 فروردین 1387 16:53
حسنک بعد از قریب هفت سال از دار پایین امد /وخودش را روی پاهای زنی در سالهای ۱۳۸۷هجری شمسی انداخت/و سخت گریست./زن سیگاری روشن کرد و به حسنک داد/و حسنک در همان سالهای ۱۳۸۷ هجری شمسی پک های عمیقی به سیگار زد./و سپس باد تندی وزیدن گرفت/زن از خواب پریده بود/مو هایش را پشت سرش جمع کرد/و سپس باد تندی وزیدن گرفت /و حسنک...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 فروردین 1387 00:25
من در خانه ام /دو صندلی و یک میز دارم/و یک قاب عکس خالی/و حاضرم برای اینکه با تو /زیر ان قاب عکس خالی /یک فنجان چای بخورم /هر اواز ممنوعی را بخوانم/تو حاضری بخاطر من /بمانی و خیابان های این شهر را تحمل کنی؟/بمانی و سهمت رااز زمین نگیری؟/بمانی و به این دیوار ها عادت کنی؟/بمانی و نامت را از تو بگیرند؟بمانی و..........؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 فروردین 1387 00:16
امروز اولین روز سال ۱۳۸۷ بود.من به شدتدلم یک دشت میخواهدکه فریاد بزنم.تمام امروز گلویم از شدت فشار و بغض درد میکرد.من باید بروم.من باید بروم یک جای دور و داد بزنم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 فروردین 1387 00:11
صدای تو شبیه ترانه های غمگین بومی زیباست/مرا به نام بخوان /تا درماندگی ام را فراموش کنم/
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 فروردین 1387 00:09
من زنی هستم با دامنی سیاه و پر چین که گلهای قرمز پزمرده دارد/من زنی هستم که از سالها قبل از تولدش تا سالها بعد از مرگش ترسیده است/من زنی هستم که در پنهان کردن نیمی از صورتش و جراحات روحش در زیر چادر سیاه تبحر خاصی دارد/من زنی هستم که هفته ای سه بار با مسولیت تمام دستشویی خانه شوهرش را با شوینده های قوی میشوید/من زنی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 فروردین 1387 23:54
لبهایم را میلیسید/ مثل وقتی که مرگ استخوانهایت را/و دروغ های قشنگ عاشقانه میداد/تهوع ام را بلعیدم/چشمهایم را بستم/به کودکم فکر کردم و به خانه ای که نداشتم/و رویاهایی که در خیابان های شلوغ گم کرده بودم.